یکی از جنبههای مهم حکومتهای مختلف ایران، سیاست مذهبی آنها بود که در ساختار حکومتیشان تأثیر بسزایی داشت. حکومتهای بعد از اسلام ایران، عمدتاً به عنوان تابع خلیفه عباسی، ضمن در نظر داشتن جایگاه معنوی خلافت، به دنبال کسب اعتبار برای خود نیز بودند. سیاست مذهبی خلفا حمایت از اهل تسنن بود. حکومتهای غزنوی و سلجوقی نیز بالطبع حمایت از اهل تسنن را به عنوان سیاست مذهبی برگزیدند. مسئله این پژوهش تبیین کنشها و تعاملات سیاسی حکومتهای غزنوی و سلجوقی با شیعیان امامیه است. ظاهراً غزنویان به عنوان صاحب روشی در سیاست مذهبی حکومتهای ایران بعد از اسلام بودند که از مذهب به عنوان دستاویزی برای دستیابی به اهداف خویش سود میبردند. در ادامه، سلجوقیان نیز، به عنوان دنبالکننده روش آنها البته با تساهل بیشتر، همین رویه را در پیش گرفتند. آنها از یک سو با سرکوب مخالفان داخلی، با عنوان بدمذهبان، سیطره خویش را در درون قلمرو حفظ میکردند و از سوی دیگر به تنظیم مناسبات با خلافت مبادرت میورزیدند تا مشروعیت دینی و سیاسی را از خلیفه عباسی دریافت کنند. در دوران تسلط ترکان غزنوی و سلجوقی بر ایران، شیعیان بر حکم مذهبی «تقیه» گردن نهادند و در خفا به فعالیت فرهنگی و نفوذ در دستگاههای حکومتی روی آوردند. این فعالیتها در دوران سلجوقی خود را نشان داد. حضور رجال و علمای شیعه در مناصب اداری شهری، همچون قضاوت، نقابت، و مناصب اداری کشوری، همچون حضور د
دو شهر قم و نیشابور ازجمله حوزه های مهمی بودند که از نیمه دوم قرن دوم به بعد و پس از افول حوزه کوفه، جمع کثیری از محدثان و اصحاب شیعی را در خود جای دادند. این دو مرکز در ترکیب اجتماعی صحابه ساکن آن ها، جهت گیری های عقل گرایی حدیث گرایی و ارتباط و تعامل با دیگر فرق اسلامی تفاوت های بسیاری داشتند؛ اما در باب مسائل مربوط به امامت، جریان های مشابهی در هر دو شهر وجود داشت. این دو شهر باوجود تمام تفاوت ها و اختلاف های بنیادینی که داشتند، درنهایت در باب امامت به نتایج مشابهی رسیدند و در هر دوی آن ها سه دیدگاه فکری حضور داشت: دیدگاه معروف به جریان اکثریت که روسای علمی شهر از آن حمایت می کردند، دیدگاه های پیروان هشام بن حکم و دیدگاه های پیروان مفضل بن عمر. این مقاله برآن است تا با بررسی تطورات تاریخ فکری امامت در قم و نیشابور، ضمن مقایسه آن ها با یکدیگر، جریان های حاضر در آن دو را در دوره حضور ائمه(ع) تا سال 260ق/874م بررسی کند.
"این غیبت همچنان ادامه دارد و تا آخر زمان نیز که حضرت مهدی(عج)با رجعت خود مجددا دعالت را روی زمین احیا کند به طول خواهد انجامید5. برخی قائل شدند که او در همان جوان سالی از دنیا رفته است؛برخی دیگر چنین پنداشتهاند که او در کهنسالی ررحلت کرده است و برخی دیگر اساسا وجود او را انکار کرده بر آن شدند که امام حسن عسکری(ع)اصلا فرزند پسری نداشته است و گروهی نیز از زنده بودن پسر امام یازدهم(ع)به عنوان مهدی غایب و رجعت او در آخر زمان دفاع کردهاند. در اینجا بیان دلایل امامیه برای غیبت امام خالی از فایده نخواهد بود،این دلایل را در چهار دسته میتوان بیان کرد: 1-حفظ جان امام دوازدهم(ع):در احادیثی که برخی از آنها به پیامبر(ص)منسوب است بر ضرورت غیبت حضرت قائم(عج)تاکید شده است،این احادیث دلیل این امر را در خطر بودن جان امام بیان کردهاند25. مجددا یادآور میشویم که به منظور به دست آوردن نگرشی منسجم و سازگار از باورهای امامیه نخستین،لازم است ضمن در نظر گرفتن عناصر مختلف و متفاوت این مکتب،کلیت آن را نیز لحاظ کنیم: 1-دلیل تاریخی:قائم(عج)برای گرفتن انتقام خون حسین(ع)رجعت خواهد کرد. دلیل سوم به نوعی مکمل دلیل دوم است؛به این معنا که دینهایی را که مهدی(عج)احیا میکند دیگر فقط شریعت ظاهری نیستند،بلکه همزمان از معانی و تعالیم باطنی نیز برخوردارند و این همان آگاهی تامی است که تمام انسانها(به واسطه امام) از اسرار وجود و اسرار دین خود به دست میآورند و بیشک در اینجاست که تعریف امام باقر(ع)از واژه«مهدی»قابل فهم خواهد بود:«مهدی[هدایت شده]از آن جهت مهدی نامیده شده که[انسان را]به تعلیم سری هدایت میکند»."