شیعه از زمان پیدایش تاکنون، تاریخ پر فراز و نشیبی داشته و نقاط عطف زیادی به خود دیده و در برخی بزنگاه های تاریخی، با فرصت پیش آمده به قدرت رسیده و اقدام به تشکیل حکومت کرده است. در این راستا، عوامل و پدیده های مختلف و فراوانی نقش داشته اند. شیعه در تاریخ معاصر نیز با قیام مردم ایران به رهبری امام خمینی، و پس از تشکیل نظام جمهوری اسلامی فرصت تجدید حیات دوباره پیدا کرد. بی تردید، در این نوزایی، بیشترین نقش را روحانیت شیعه ایفا کرده است. از جمله کانون هایی که در بالندگی روحانیت و تحولات معاصر شیعه بسیار اثرگذار بوده، مدرسة فیضیه در قم است. بررسی چگونگی تحولات تاریخی این حوزه و شناخت عوامل مؤثر در این تحولات و چگونگی اثرگذاری آن در حیات دوبارة تشیع مسئله ای است قابل تأمل و مداقه که پژوهش حاضر قصد وصف و تبیین آن را دارد. فیضیه، در تاریخ معاصر، ضمن اینکه مرکز تعلیم و تعلم علوم و معارف دینی بوده، پناهگاه انقلابیون و پایگاه فعالان سیاسی حوزوی و غیرحوزوی نیز بوده است. همین ظهور و بروز توأمانِ دیانت و سیاست اسلامی بود که در نهایت مرحلة جدیدی از حیات شیعه را رقم زد
روحانیان شیعه بهطور سنتی، خود را در حد امکان از چالشهای سیاسی دور نگاه میداشتند. این روش تا دوران قاجار ادامه داشت؛ ولی از اواخر دوران ناصری، چرخش بزرگی در روش و منش سیاسی آن بهوجود آمد. در واقع، انقلاب مشروطه، نخستین حادثة تاریخی بود که در آن، روحانیان شیعه یک جریان سیاسی را رهبری میکردند که در پی تغییر ساختار حکومتی برآمده بود. کاوش در این باره، نشان میدهد که عوامل اصلی این چرخش، دو عنصر مهم نوسازی و نوگرایی بودهاند که بهطور عمده از دوران ناصری در ایران اوج گرفتند. فناوریهای جدید ارتباطی به شبکه روحانیت از منظرهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی استحکام بیشتری بخشید و نیز اندیشههای جدید، و بهویژه اندیشههای سیاسی نو، امکان در نظر گرفتن گزینههای جایگزین حکومت استبدادی را فراهم آورد که تا آن زمان به صورت انحصاری در قبضة حاکمان متکی بر قدرت شمشیر بود. سیاست مدرن به قلم، قدرتی بیش از شمشیر میبخشید؛ از این رو، روحانیان که در زمرة اهل قلم بودند، در مقابل پادشاهان که اهل شمشیر بودند، توان بیشتری یافتند. آنان بدینترتیب، قدرتی را بهدست آوردند که پیش از آن فاقد آن بودند و تقاضای اقامة عدل در جامعه به یکی از تقاضاهای محوری آنان تبدیل شد.
شاید یکی از مهمترین مسائل حکومت دینی، نحوه تعامل ولی فقیه با مجموعة سازمان روحانیت، بهویژه نهاد مرجعیت است که میتواند بخشی از تزاحمها یا همسوییهای جامعه دینی را با رهبری سیاسی تحت تاثیر قرار دهد. از یکسو، دیدگاههایی که مرجعیت دینی درباره نحوه تعامل خود با رهبری سیاسی دارد و از سوی دیگر، مرجع بودن یا نبودن شخص ولی فقیه میتواند به ابعاد این رابطه پیچیدگیهای خاصی بخشد و رابطه این دو نهاد را به یکی از موضوعهای حساس ذیل حکومت دینی بدل سازد. مروری بر رویه و متون استنادی موجود نشان میدهد، دراینباره، ایده و الگوی مورد وفاقی وجود ندارد که این رابطه را تحت پوشش قرار دهد و این تعامل بیشتر تحت تاثیر شرایط تاریخی و سیاسی دچار قبض و بسط شده است. بااینهمه، تاملات کنونی نشان میدهد چندین نظریه و الگو دراینباره وجود دارد که میتوان آنها را در دو رویکرد کلاسیک و جدید بازخوانی کرد و به ارزیابی نتایج روششناختی آنها پرداخت.
معمولا عالمان دینی متاثر از مبانی دین شناختی و نیز شرایط اجتماعی ـ سیاسی که در آن به سر می برند، نگرش های متفاوتی به عرصه سیاست پیدا می کنند. برخی نگرش سلبی به سیاست دارند و به جریان زندگی سیاسی شیعیان در عصر غیبت اعتقاد ندارند و پاره ای دیگر با نگرشی ایجابی به سیاست، معتقد به اقامه وظایف امام معصوم (ع) در کلیت عصر غیبت اند. آیت الله تبریزی از جمله عالمان سنتی است که نگرشی ایجابی به سیاست در سال های پیش از ظهور دارد، اما برخلاف کسانی که به ادله ولایت فقیه تمسک می کنند از مسیر دیگری حق فقیه در اقامه حکومت اسلامی را به رسمیت می شناسد.