صلح امام حسن مجتبی علیهالسلام با معاویه، یکی از وقایع مهم صدر اسلام است که پس از قتل عثمان در سال 35 هجری و اجتماع خونخواهان وی و سرانجام رویارویی دو جبهه شام و عراق اتفاق افتاد. اما تأثیر نبردهای غاراتی بر این صلح مشخص نیست. هر چند پرداختن به این مسأله به معنای انکار سایر علل مؤثر بر صلح مزبور نیست، باید اذعان کرد تاکنون در این زمینه پژوهشی مستقل صورت نگرفته است. بنابراین، با این سؤال مواجهیم: آیا نبردهای غارات تأثیری در تسریع صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه داشته است؟ نگارنده با این فرضیه که تعدد نبردهای غارات، موجب آشفتگی عراقیان و نابسامانی سرزمینهایشان و در نهایت پراکندگی و ضعف آنان شد، بر این باور است که این نبردها و تداوم فشارها در عصر شش ماهه خلافت امام و پیامدهای ناشی از آن، از اصلی ترین علل صلح به شمار می رود. این پژوهش، به قصد تبیین تأثیر نبردهای مزبور بر فرآیند صلح، به گردآوری دادههای مرتبط با موضوع پرداخته و با استفاده از شیوه توصیفی ـ تحلیلی به سؤال مقاله پاسخ میدهد. راهبرد معاویه در برپایی نبردهای غارات و گستاخی عاملان اجرایی وی، زمینههای برهم خوردن تعادل در میان گروهها و دستههای نظامی و غیرنظامی عراق را فراهم ساخت و جامعه را از درون دچار فروپاشی و سردرگمی کرد.
ویلفرد مادلونگ یکی از برجستهترین خاورشناسان شیعهپژوه معاصر است که آثارش در همسنجی با سایر شیعهپژوهان غربی از امتیازهای علمی و روشی بسیاری برخوردار است. اولین مقالۀ مدخل «حسینبن علی علیه السلام» در دایرةالمعارف ایرانیکا در مورد حیات و اهمیت امام حسین علیه السلام در شیعه، توسط وی نگاشته شده است. در این پژوهه با روش توصیفی ـ تحلیلی به بررسی و نقد مقالۀ مادلونگ پرداخته شده است. برایند بررسی و نقد گزارش وی، خصوصا در مورد شیوۀ استفاده از منابع در روایت رخدادهای پیرامون صلح و تدفین امام مجتبی علیه السلام و برخی از مواضع حضرت اباعبدالله علیه السلام است. مادلونگ در مقالۀ خود، صرفا به نقل مبتنی بر منابع بسنده نکرده و در بسیاری از موارد، برداشتها و تحلیلهای شخصی خود را نیز ارائه کرده است.
در تاریخ اسلام میان اصطلاح های خلافت، امامت و سلطنت هیچ وحدتی وجود ندارد و این خلط معنایی صرفا لفظی و لغوی نبوده، بلکه حاصل تحولاتی تاثیرگذار در تاریخ اندیشه اسلامی بوده است. اصطلاح «خلیفه»، به تفاوت، عنوانی برای تمام زمامداران یا خلافت نبوی در زعامت سیاسی مسلمانان و جانشینی خلیفه رسول الله، یا منصبی شرعی و نه عرفی به تمام خلفای راشدین، امویان و عباسیان نیز به کار برده می شد. درباره «امامت» باید گفت متکلمان اهل سنت که به وضوح شاهد فساد دستگاه خلافت بودند و میان خلفای راشدین با خلفای اموی و عباسی تفاوتی ماهوی می یافتند، به دلیل تداعی فساد خلفای وقت، مایل نبودند اصطلاح امامت را که بر خلفای زمانه آنان نیز اطلاق می شد، مورد استفاده قرار دهند. همچنین در این نوشتار نشان داده می شود که تلاش برای آسمانی کردن سلطنت اسلامی و کوشش برای استحاله امامت و خلافت نبوی از سوی عوامل اموی و راویان آن دوره، در ادوار بعدی نیز ادامه یافت و در دوره عباسیان، فرمانروایان این خاندان نیز خود را خلیفه خداوند و حاکم الهی در روی زمین توصیف کردند. در واقع، با ابهام و خلل در اصول سیاست نبوی و سیاست خلفای اولیه با نظام استیلایی و فرمانروایی سلطنتی، سنتهای نبوی و اصول سیاست قرآنی مغفول ماند و سلطنت از این وضعیت بهره را کافی برد. با تبدیل خلافت به سلطنت، مصادیق نظریه امامت، به خلفای اولیه محدود شد.
موضوع پژوهش حاضر، بررسی آماری نقش موالی خاندان اشعری در کتب اربعه شیعه است که در آن، تعداد احادیث نقل شده از چهار تن از محدثان قمی قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری به نامهای احمد بن محمد بن خالد برقی، محمد بن حسن صفار قمی، علی بن ابراهیم بن هاشم قمی و محمد بن یحیی العطار در کتابهای الکافی، من لایحضره الفقیه، تهذیبالاحکام و الاستبصار فی مااختلف من الاخبار، نقش و تأثیر این محدثان را بررسی مینماید. با توجه به اهمیت و برجستگی مکتب حدیثی قم و راویان این شهر در این دوره تاریخی، میزان تأثیرگذاری محدثان قمی بر تألیف این کتب و تأثیر وضعیت این اجتماع شیعی بر روایات نقلشده از این راویان، مسأله اصلی پژوهش حاضر است. روش پژوهش توصیفی و گردآوری دادهها بر منابع کتابخانهای مبتنی است. نتیجه بهدست آمده از این پژوهش، نشان میدهد که فارغ از احادیث مشترک، در سند بیش از 43% احادیث کتب اربعه نام اینان دیده میشود که در کتاب کافی این رقم بیش از 75% احادیث را شامل میگردد که این به نقش پررنگ راویان قمی اشاره دارد. بیشترین احادیث نقلشده از اینان، مربوط به احکام ازدواج است و کمترین به احکام جهاد اختصاص دارد، اما در مقابل بیشترین درصد روایات نقلشده از این راویان در باب جهاد است.
دین اسلام تا پایان قرن اول هجری در بیشتر مناطق ایران گسترش یافت؛ اما بخش های شمالی آن زیر نفوذ حاکمان محلی(آل قارن و پاذوسبانان) قرار داشت و از آنجا که این مناطق دارای کوه های بلند، جنگل های انبوه، رودهای خروشان و راه هایی نفوذ ناپذیر بود، مردم آن دیار تا مدت ها در مقابل مسلمانان مقاومت کردند اما سرانجام اسلام به دست داعیان شیعی، در آن سامان نفوذ یافت. به دنبال شکست های قیام های علوی و شیعی در زمان اموی- عباسی، آنان به دژهای طبیعی و استوار طبرستان پناه آوردند تا از تعقیب و آزار دشمنان خود در امان مانند. از جمله مهاجرتها به طبرستان، حرکت حضرت عباس بن موسی کاظم(ع) بود که در جنگ و گریز توانست خود را به مازندران برساند؛ هرچند به دست دشمنان به شهادت رسید. ایشان در روستای امامزاده عباس(ع) بندپی شرقی شهرستان بابل از استان مازندران مدفون است که مردم روستاها و شهرهای اطراف از منبع فیض آن بهره می برند و به این شجره طیبه متوسل می شوند. وجود این امامزاده موجب اتحاد و همبستگی مردمان منطقه شده و زائران، شیعیان و گردشگران بسیاری جهت انجام مراسم مختلف چون اعیاد، عزاداری، سوگواری ماه محرم (تاسوعا و عاشورا)، ماه رمضان و همچنین گردش و گردشگری به این مکان متبرکه رجوع می نمایند. در این مقاله سعی شده است با مراجعه به منابع دسته اول و همچنین روش میدانی و تحلیلی- توصیفی به اهمیت نقش این امام زاده در گسترش تشیع پرداخته شود.