اکنون با پدیداری نظام اسلامی و پیدایش زمینهء اجرایی و عملی برای آنها،این سؤال مطرح است:آیا کار اجتهادی در مبانی و منابع عناوین یاد شده به عمل آمده است یا خیر؟اگر به عمل نیامده است،علت آن چیست؟و اگر عمل شده،چه طرحی از طرف مسؤولان این امر برای حل مشکلات و پر کردن خلأها و برطرف کردن نارساییها داده شده است؟واقعا اگر امروز فقیهی در اجتهاد خود تنها بر مسائل فردی که صدها بار در رسالههای عملیه بیان شده،بسنده کند و فقط آن را در مبانی فردی و عبادی به کار گیرد،آیا میتوان گفت که او دارای درک و احساس مسؤولیت است؟آیا چنین فردی میتواند نیاز جامعه و حکومت را در ابعاد گوناگون بفهمد و آنها را برطرف کند؟ 3-ناهماهنگی متون درسی حوزههای فقه اجتماعی با شرایط زمان و بیتناسب بودن بسیاری از آنها به نیازمندیها و استعدادها و فرصتهای موجود و پیراسته نبودن آنها از مواد زاید و بیفایدهء بحثهای اصولی و مسائل فرضی و غیر واقعی؛مانند: موضوع علم اصول،جامع صحیح و اعم، شرط متأخر،اجزای داخلی مأمور به؛ مسائلی که هیچ گونه نقشی در قام استنباط ندارند و سبب پیدایش این مباحث در اصول،خلط بین امور اعتباری و حقیقی بوده که از فلسفه راه یافته است.