مسئله ولایت فقیه جامع الشرایط در رهبری جامعه اسلامی در عصر غیبت،به رغم پیشینه طولانی«ولایت فقیه»امروزه در کانون گفتوگوهای علمی بهویژه در حوزه علم کلام،فقه و سیاست قرار دارد. آیا در عصر غیبت،ولایت فقیه جامع الشرایط در اداره امور جامعه اسلامی فرعی از فروع امامت و مسئلهای کلامی است،یا فرعی از فروع فقهی؟پذیرش هریک از دو دیدگاه،نتایج مهم عملی و نظری در عرصههای سیاسی،اجتماعی و حوزههای اعتقادی و فرهنگی به همراه دارد.در این نوشتار به روش تفسیری و تحلیل متن به بررسی کلامی یا فقهی بودن«ولایت فقیه»پرداخته،در ادامه شبهات کلامی آن را نقد و بررسی میکنیم.
شاید یکی از مهمترین مسائل حکومت دینی، نحوه تعامل ولی فقیه با مجموعة سازمان روحانیت، بهویژه نهاد مرجعیت است که میتواند بخشی از تزاحمها یا همسوییهای جامعه دینی را با رهبری سیاسی تحت تاثیر قرار دهد. از یکسو، دیدگاههایی که مرجعیت دینی درباره نحوه تعامل خود با رهبری سیاسی دارد و از سوی دیگر، مرجع بودن یا نبودن شخص ولی فقیه میتواند به ابعاد این رابطه پیچیدگیهای خاصی بخشد و رابطه این دو نهاد را به یکی از موضوعهای حساس ذیل حکومت دینی بدل سازد. مروری بر رویه و متون استنادی موجود نشان میدهد، دراینباره، ایده و الگوی مورد وفاقی وجود ندارد که این رابطه را تحت پوشش قرار دهد و این تعامل بیشتر تحت تاثیر شرایط تاریخی و سیاسی دچار قبض و بسط شده است. بااینهمه، تاملات کنونی نشان میدهد چندین نظریه و الگو دراینباره وجود دارد که میتوان آنها را در دو رویکرد کلاسیک و جدید بازخوانی کرد و به ارزیابی نتایج روششناختی آنها پرداخت.
مسأله امامت و ولایت سیاسى بعد از پیامبر(ص) یکى از موضوعات بحث برانگیز و محور اصلى نزاع دو مذهب شیعه و سنى بوده است: اهل سنت معتقدند که نصوص دینى از امر حکومت بعد از نبى اکرم(ص) ساکت است و سخن روشنى درباره نظام حکومتى و شرایط والى مسلمین و کیفیت انتخاب او بیان ننموده, از این رو آنان در تعیین نظام سیاسى مسلمین بعد از رسول الله(ص) به دنبال تئورى انتخاب رفته و (نظام خلافت) را براى اداره جامعه اسلامى برگزیدند.