محسن کدیور یکی از پژوهشگران نوگرای معاصر است. یکی از دغدغه های ایشان (و از مباحث ممتاز در فضای روشنفکری) چگونگی استناد به دین است. در این نوشتار، نحوة استدلالها و نیز قوت و کارایی استنادات آقای کدیور، در مبحث ذکرشده، مورد نقد و بررسی قرار می گیرد. نویسنده ـ در مقام نقد ـ ابتدا شاخص های صحیح امامت و تعریف تشیع را از دیدگاه کدیور بررسی می کند و سپس به نقد آنها از دیدگاه امامت، علم علوی و توصیف اهل بیت (علیهم السلام) در نهج البلاغه، تحلیل تأکید امیرالمؤمنین بر افضلیت خویش و... می پردازد. وی در ادامه، نحوة مواجهه کدیور با نهج البلاغه را نقد کرده و ادعاهای ایشان را بی دلیل می داند و در نهایت، با بیان ضرورت توجه به شرایط اجتماعی در زمان صدور هر سخن، مقاله را به پایان می رساند.
مسئله علم امام از دیرباز تاکنون به عنوان یکی از آموزه های اعتقادی و مقومات امامت شیعی مطرح بوده است. این ویژگی که لازمه مرجعیت دینی امامان است، ابتدا توسط شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله موردتوجه قرار گرفت و ازآن پس ائمه علیهم السلام و اصحابشان نیز امامت را بر اساس آن بر رسیده اند. در این میان برخی درباره علم امام مطالبی را با رویکرد تاریخی مطرح کرده اند تا نشان دهند باور فعلی شیعیان درباره علم امام، با گذشته، یعنی عصر حضور ائمه علیهم السلام، متفاوت است؛ ازاین رو در این جستار، علم امام و ویژگی های آن از نگاه امام علی علیه السلام با تاکید بر نهج البلاغه که یکی از کهن ترین میراث حدیثی و منابع معرفتی شیعه محسوب می شود، موردبررسی قرار می گیرد تا هم بر علم امام تاکید نماید و هم پاسخی مستند و تاریخی بر شبهاتی باشد که دراین باره مطرح می شود.
سال ۲۰۱۰ در کتابخانه سلیمانیه برای نخستین بار با فهرست کتابخانه خزانه اشرفیه دمشق که از نخستین فهارس موجود از کتابخانه های سده های میانه است (متعلق به سده هفتم قمری) و نسخه آن در کتابخانه فاتح به شماره ۵۴۳۳ موجود است آشنا شدم. عکسی از آن تهیه کردم و قصدم این بود که آن را تصحیح کنم. منتهی بعداً اطلاع پیدا کردم این کار پیش از این در دست اقدام بوده است. اخیراً این فهرست با ترجمه و تحلیل و ویرایش متن به چاپ رسیده است.
در مباحثی که طی دهههای اخیر، توسط گروه موسوم به روشنفکران دینی ارائهشده موضوعات دینی فراوانی، ازجمله در حوزه عقاید اختصاصی شیعی، به چالش کشیده شده است. افزون بر نقدهایی که به حسب مورد، بر این مباحث بیان و نگاشته شده، میتوان به برخی ضعفهای ساختاری رایج در آنها اشاره کرد. یکی از این موارد، ضعف و نقص در سند دهی است تا جایی که گویا گاهی، ضرورت استناد در ادعاها، امری غیرضروری یا فرعی و حاشیهای دانسته شده و آنچه مبنا و دارای اهمیت تلقی میگردد، صرفاً ارائه نظریه در چارچوبهای خاص است. این کاستی روشی میتواند به نتایج بسیار نامطلوبی منجر شود. در این نوشتار، آسیب یادشده را ناظر به یک مقاله و سخنرانی، با استناد به مناظرهای که با مؤلف آن مقالات داشتهام، بررسی خواهم کرد.