بر اساس ادله فقهی، ولایت و حکومت بر جامعة اسلامی در زمان غیبت، بر عهدة فقیه جامع‌الشرائط است. از یک سو ولایت امر، عمومیت داشته و شامل همۀ شؤون و امور حکومتی می شود. از سوی دیگر، با توجه به گستردگی و تنوع امور کشور، ولی فقیه به تنهایی قادر نخواهد بود در همه ارکان جامعه اسلامی به طور مستقیم ایفای نقش کرده و همه امور مربوط به حکومت را شخصاً اداره کند. لذا همانگونه که در قانون اساسی جمهوری اسلامی پیش بینی شده است، ولی فقیه باید بخشی از وظایف و اختیارات خود را به افراد یا گروه های دیگر واگذار کند. حال سؤال اساسی این است که از نظر فقهی و حقوق اساسی، نقش و جایگاه ولی فقیه در انتخاب و انتصاب کارگزاران جامعه اسلامی چگونه است، آیا کارگزاران نظام اسلامی لزوماً باید از طرف ولی فقیه تعیین شوند یا نیازی به تعیین ولی فقیه نمی‌باشد؟ در این مقاله با روش تحلیلی و توصیفی با هدف پاسخ به این سؤالات، ابتدا اشاره‌ای به نقش امام معصوم(ع) در تعیین کارگزاران حکومت شده، سپس این بحث بر اساس نظرات و سیرۀ عملی فقهاء در طول تاریخ تشیع و همچنین از منظر حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران بررسی و اثبات شده است که انتخاب و انتصاب کارگزاران نظام اسلامی بر عهده ولی فقیه بوده و ولایت ولی فقیه به سایر ارکان حکومتی و مقامات اجرایی، تسری یافته و اقدامات و تصمیمات آنها نیز مشروعیت می یابد.

منابع مشابه بیشتر ...

626001e4eadc6.JPG

جایگاه فقهای شیعه در مناسبات دینی و اجتماعی ایران عصر صفویه

محمدمحسن حسن پور, مهدی ذوافقاری

نهضت دینی صفویه که توانست با تأسیس حکومت و رسمیت بخشیدن به تشیع به ‌عنوان مذهب رسمی، خدمات بی‌نظیری به اسلام شیعی در ایران بنماید، زمینه‌ساز استقرار و قدرت یافتن و کسب موقعیت اجتماعی تدریجی فقهای شیعه در ایران شد. با توجه به پیشینه تصوف صفویه، این مقاله به دنبال پاسخ به این پرسش است که از منظر کارکرد مشروعیت دینی، فقهای شیعه چه جایگاهی در تعامل با دولت داشتند و قدرت و میزان نفوذ آنها در عرصه اجتماعی، به‌ویژه برای ترویج و اجرای احکام اسلامی چه میزان بوده است؟ یافته‌های پژوهش، حکایت از آن دارد که مشروعیت دینی دولت صفویه، تنها برآمده از فقهای شیعه نبود و صفویان، اقتدار دینی خود را از منابع گوناگون، از جمله حمایت جریان تصوف و برخی عناوین قدرت‌آفرین مانند سیادت و نیابت امام(ع) به دست آورده بودند. برخی شاهان صفوی، جایگاه ویژه‌ای برای فقهای شیعه قائل بودند و در دستگاه دیوانی نیز مناصب رسمی متعددی به آنها تعلق داشت؛ اما در عمل، قدرت واقعی و نفوذ اجتماعی شاه، قابل ‌مقایسه با هیچ صاحب‌منصب دیگری نبود و تمایلات شخصی شاه، بر مقدرات کشور حاکم بود. تنها در اواخر دوره صفویه بود که قوام ‌یافتن نهاد دینی قدرتمند و شکل‌گیری منصب ملاباشی، بر اقتدار فقها افزود.

5e021965aeec9.JPG

نسبت ولی فقیه و مرجعیت دینی (نقد و بررسی الگوها و نظریه‌های کلاسیک و جدید)

عبدالوهاب فراتی

شاید یکی از مهم‌ترین مسائل حکومت دینی، نحوه تعامل ولی فقیه با مجموعة سازمان روحانیت، به‌ویژه نهاد مرجعیت است که می‌تواند بخشی از تزاحم‌ها یا همسویی‌های جامعه دینی را با رهبری سیاسی تحت تاثیر قرار دهد. از یک‌‌سو، دیدگاه‌هایی که مرجعیت دینی درباره نحوه تعامل خود با رهبری سیاسی دارد و از سوی دیگر، مرجع بودن یا نبودن شخص ولی فقیه می‌تواند به ابعاد این رابطه پیچیدگی‌های خاصی بخشد و رابطه این دو نهاد را به یکی از موضوع‌های حساس ذیل حکومت دینی بدل سازد. مروری بر رویه و متون استنادی موجود نشان می‌دهد، دراین‌باره، ایده و الگوی مورد وفاقی وجود ندارد که این رابطه را تحت پوشش قرار دهد و این تعامل بیشتر تحت تاثیر شرایط تاریخی و سیاسی دچار قبض و بسط شده است. بااین‌همه، تاملات کنونی نشان می‌دهد چندین نظریه و الگو دراین‌باره وجود دارد که می‌توان آنها را در دو رویکرد کلاسیک و جدید بازخوانی کرد و به ارزیابی نتایج روش‌شناختی آنها پرداخت.